خوب این اولین شعر از خودمه که میخوام توی وب بنویسم . یک قطعه هستش با نام سراب که در جلسه ی هفته ی گذشته ی انجمن شعر دزفول ارایه کردم.
سراب
همچون گدایی به تمنای آن نگاه
رفتم به سوی درش با شوق بی حساب
من بی خود از خود و تشنه به عشق او
او فارغ از دل و فارغ ز عشق ناب
خود را غریب دیدم و رهروی راه دل
او را غریب دیدم و لیک دورتر ز خواب
او در فراغ و نعمت و ناز غرقه بود
من در فراغ او همچون خانه ای خراب
خودرا فدای عشق کرده ام ولی چه سود
می ساختم سرای دل در قلب یک حباب
من تشنه بودم و این راه جز عطش نبود
من در پی آب بودم وچشمان او سراب
دلداده بودم و مجنون سر تا به پا سوال
از درس عشق و جنون گرفتم این جواب
در راه عشق به جز سختی و عطش
جز بی کسی و اندوه و رنج تحفه ای میاب
کویر ۲۳ / ۱۱ /۱۳۸۶
لطفاْ با نظرهاتون در پخته تر شدن شعرام کمکم کنید. مرسی