وظیفه ی خودم می دونم که در همین نفسهای اولین این وبلاگ ارادت خودم رو به استاد بزرگ فریدون مشیری ابراز کنم که خیلی از شبهای لبریز از شعر و احساسم رو مدیون ایشون هستم. هر کس که مهر کسی تو دلش هست که برای وصالش لحظه شماری می کنه ویا از رسیدن به عشقش نا امید شده یا این عشق ازش دریغ شده و یا عشقش در حال زواله و به هر حال عاشق شنا کردن توی دریای بی کران شعره با خوندن شعرهای اون استاد کبیر می تونه امواج لطیف احساس رو در دریای مواج شعر ایشون تجربه کنه فرصت رو غنیمت می شمرم و یکی از شعرهای ایشون رو که شبهای پر از احساسی رو برای من ساخته تقدیمتون می کنم:
گل خشکیده
بر نگه من به گرمی خورشید می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را شبنم جان مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشکیده ای و برق نگاهی از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم یک نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زیبا، بهای هستی من بود گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم
گوشه ی تنها ، چه اشک ها که فشاندم وان گل خشکیده را به سینه فشردم
آن گل خشکیده شرح حال دلم بود از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو، از سوز عشق با که بنالم جز ز تو درمان درد از که بجویم؟
من، دگر آن نیستم، به خویش نخوانم من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
پای امید دلم گرچه شکسته است دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد چشم خدابین من به سوی تو باز است
خدایش بیامرزد. حتماً در یه فرصت دیگه بازم از شعر های زیبای ایشون استفاده خواهم کرد تا مرهمی باشد بر زخم احساس های نگفته.
وبلاگ خوبی داری موفق باشی